| Frage | Antworten | |||
|---|---|---|---|---|
| آیا تا به حال به این فکر کرده اید که ماه و خورشید از کجا آمده اند؟  | ||||
| مردم اینوئیت آلاسکا یک نظریه دارند.  | ||||
| آنها داستانی در مورد یک دختر زیبا تعریف می کنند  | ||||
| خیلی خوب بود  | ||||
| در مقابل، برادرش پسر کوچکی بود.  | ||||
| یک روز چیزی پیشنهاد داد. "باید به مهمانی برویم"  | ||||
| دختر قبول کرد.  | ||||
| برای او لازم بود که آماده شود  | ||||
| موهایش را مرتب کرد و لباس های زیبا پوشید.  | ||||
| این نیاز به زمان زیادی داشت. اما دختر سخت کار کرد،  | ||||
| و به زودی او موفق شد. او کامل به نظر می رسید.  | ||||
| آنها با هم در این مهمانی شرکت کردند.  | ||||
| دخترک داشت خوش می گذشت  | ||||
| او وارد حمام شد  | ||||
| ناگهان چراغ ها خاموش شد!  | ||||
| شخصی موهایش را گرفت و لباسش را پاره کرد.  | ||||
| از حمام دوید بیرون.  | ||||
| می خواست بداند چه کسی این کار را با او انجام داده است.  | ||||
| سپس او یک ایده داشت. دوباره موهایش را مرتب کرد.  | ||||
| این بار زیباتر بود.  | ||||
| او حتی جواهرات زیبا را در آن متعادل کرد.  | ||||
| او می خواست آن شخص را تشویق کند تا دوباره آن را بگیرد.  | ||||
| خاک سیاه روی موهایش ریخت.  | ||||
| هدف از این کار گرفتن آن شخص بود.  | ||||
| دوباره به دستشویی رفت و همان الگو بود.  | ||||
| چراغ ها خاموش شد و یکی موهایش را گرفت.  | ||||
| وقتی رها کرد دستش سیاه بود.  | ||||
| دختر به مهمانی برگشت.  | ||||
| او می دانست که تنها یک نفر با دست سیاه وجود دارد.  | ||||
| وقتی اون شخص رو دید  | ||||
| او بسیار آشنا بود برادرش بود!  | ||||
| او به داخل جنگل دوید. دختر به دنبال او دوید  | ||||
| هر دو آتش حمل می کردند تا بتوانند در تاریکی ببینند  | ||||
| دود به هوا رفت. همانطور که می دویدند، رشد می کردند.  | ||||
| آنها بزرگ شدند. سپس به فضا رفتند.  | ||||
| وقتی آتش دختر خاموش شد، در آسمان آویزان شد.  | ||||
| او ماه شد و برادرش خورشید شد.  | ||||
| آنها برای همیشه یکدیگر را تعقیب می کنند.  | ||||